متن های زیبا | ||
|
دو نفر مسیحی از اهالی آمریکا با هم قرار گذاشتند هر کدام زودتر مردند، به خواب یکدیگر بیایند و از آن عالم خبر دهند. یکی از آنها مرد و بعد از یک سال به خواب دوستش آمد. گفت: به محض خروج روح از بدن، دو نفر آمدند با پرونده ای، و مرا بردند برای رسیدگی در اطاقی. داخل اطاقی که شدیم، شخصی وارد اطاق شد که همه به او احترام خاصی گذاشتند. خطاب به آنها فرمود: با این شخص در کارهایش مسامحه نمایید... و از اطاق خارج شد. بعد، آن افراد پرونده مرا باز نموده، گفتند: چون تو در دنیا به دین مسیح بودی و مشرف به دین اسلام نشده بودی، عمل صالحی نداری که ما به تو ارفاق نماییم، معاصی هم بسیار داری. بعد پرونده مرا به دستم داده، آن دو نفر مرا بردند خدمت آن شخص بزرگ و عرض کردند: آقا این مرد چون مسیحی بوده، عمل صالحی نداشته و مرتکب معاصی هم بوده قابل تسامح نیست، با او چه کار کنیم؟ آقا فرمودند: او را بگذارید و بروید. و به من فرمودند: داخل این باغ شو. من در آن حال به خودم آمدم که من باید معذب میشدم و اگر این آقا نبود، حتماً گرفتار بودم. یک سال است که میگذرد و دلم میخواست که بدانم که این آقایی که مرا نجات داد، چه کسی بود. تا روز گذشته به یکی از خدمه باغ راز دل خود را گفتم: در جواب گفت: آقا همیشه مقابل تو است، ولی تو او را نمیبینی. نگاه کردم آقا را دیدم. با عرض سلام، سؤال کردم: آقا، شما چه کسی هستید که مرا نجات دادید. آقا فرمودند: در دنیا که بودی، تاریخ اسلام را میخواندی؛ در جنگ علی(ع) و معاویه که میرسیدی، هر کجا فتح با علی(ع) بود، خوشحال میشدی و هر کجا فتح با معاویه بود، اندوهگین میشدی. عرض کردم: همین طور بود. فرمودند: من همان علی هستم که از فتوحات من خوشحال میشدی. به خاطر آن محبت که از من در دل تو بود، تو را در این عالم از جهنم نجات دادم نظرات شما عزیزان: ثنــای دوست داشتنی
![]() ساعت22:47---31 خرداد 1394
داستان بسیااااار زیباااایی بووود
![]() ![]() ![]() حكيمه
![]() ساعت13:17---31 خرداد 1394
اين گفت: بزرگ و نامدار است علي آن گفت كه مرد روزگار است علي
امّا به حقيقت او نه آنست و نه اين آيينة ذات كردگار است علي ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پاسخ: عالی بود ممنونم |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |